موشها و آدمها
«تااون» اثری تمثیلیاستعاری است که میخواهد از شخصیتهای خلقشده پیش از خود در ادبیات، به بازخوانیِ تراژیکِ تاریخ بنشیند، اما به آن نیش هم بزند.
نمایشِ «تااون» وامدارِ آثار ادبیِ پیش از خود است و صحنهبهصحنه با آنها پیش میرود تا نمایشی درخشان از زندگی و زمانه موشها و آدمها را به تصویر بکشد. هادی حوری، نویسنده و کارگردان، در این نمایش تمامیِ سعیِ خود را میکند تا ضمنِ ادای دین به آثار کلاسیک، اثری مستقل را روی صحنه ببرد و در این کار موفق میشود. نمایش با بدیلِ جمله معروف دکارت فیلسوف عصر روشنگری آغاز میشود: «ما موشیم، پس هستیم.» اما ما با این جمله واردِ عصرِ تاریکِ زندگیِ موشها در فاضلابها میشویم. زندگی در این دنیای تاریک، شاید هر موشی را به این فکر واداشته باشد که آیا ممکن است دنیایی بهتر از «اینجا» وجود داشته باشد؟ پاسخ «آنجا» است. اما «آنجا»یِ روشن کجا است؟
«تااون» اثری تمثیلیاستعاری است که میخواهد از شخصیتهای خلقشده پیش از خود در ادبیات، به بازخوانیِ تراژیکِ تاریخ بنشیند، اما به آن نیش هم بزند. کلونی موشها با ملکه و پادشاه که در اینجا وامدارِ رمان «مزرعه حیوانات» است، دنیای موشها را شکل میدهد؛ موشهایی که براساسِ روایتِ برساخته خودشان، باور پیدا کردهاند آدمها با تحمیلِ خوانشِ دیگرِ تاریخ، طاعون و همه امراض بشری را به آنها دادهاند تا راهی برای نابودی آنها و انداختن آنها به دنیای تاریک را توجیه کنند. از همین خوانشِ وارونه است که توده موشها تن به این روایتِ حاکم میدهند تا خود را با محیطی که در آن به دنیا میآیند «همرنگ» کنند. اما موشکین به مانند پدرش (کسی نمیداند چه بر سرش آمده) سعی میکند با خواندن روایتهای دیگر، پاسخی برای بایدها و نبایدهای زندگی در این تاریکخانه پیدا کند.
«موشکین» قهرمان نمایش که برای تماشاگر تداعیِ شخصیتهای ماندگارِ کودکی یعنی «ماهیسیاه کوچولو» و «جاناتان مرغ دریایی» است، با دستهای کتاب از میان تماشاگران وارد صحنه میشود: او میبیند، پس میتواند بخواند، و این یعنی میتواند بیاندیشد، بنابراین میتواند به این فکر کند دنیای بهتری هم باید آن بیرون باشد. در اینجا برای لحظهای دیوارِ بین کلونی موشها و آدمها برداشته میشود. اما با پیشرفتنِ نمایش، دوباره دیوارها از چهار سو به دور موشها کشیده میشود و آنها را از «دنیای بیرون» دور نگه میدارد. اینجا است که موشکین مجدد با کمک موشیکا (تصویرِ دیگری از رومئو و ژولیت) دنیای بیرون را از طریق کتابها، تصویر میکنند: آنها با خواندن آثار ادبی، به تصویرهای زیبایی از دنیا دست پیدا میکنند، سپس با خوردن آن، چیزی را «پس میدهند» که اسمش «میاندیشم، پس هستم» است: «دانستن»؛ و این درست چیزی است که «ترس» را در کلونی موشها تعریف کرده است تا با تولد هر موش، آنها را کور کنند تا تنها به این یک جمله برسند: «میترسم، پس هستم!»
نمایشِ «تااون» در میانه این دو مفهوم -«ترس» و «دانستن»- میچرخد و در هر صحنه، شکلِ تراژیکِ تاریخ را در «تاریکخانه موشها» بازخوانی میکند: در جایی مامیموشکا (ملکه مادر) به دلیل حمایت از پسرش «موشکین» کُشته میشود. در اینجا متن وامدار «مزرعه حیوانات» است؛ جاییکه «باکسر» اسب بارکش پس از دوازدهسال کار مستمر، وقتی که ناپلئون او را مهره سوخته معرفی میکند، به سلاخخانه میفرستند. همین اتفاق برای مامیموشکا هم میافتد. اما چه کسی فریادهای او را میشنود: «من هنوز میتوانم یک موش دیگر به دنیا بیاورم!»
نقطه اوجِ نمایش صحنهای است که یکی از موشهای معترض را میخواهند کور کنند؛ پیش از اینکه او کور شود، موشِ معترض از دیوار چهارم عبور میکند، مرزها را برمیدارد، به میان تماشاگران میآید و از دنیای تاریکِ نازیبایِ موشها سخن میگوید. در اینجا دیگر مرزی بین آدمها و موشها نیست. دیگر نمیتوانی تشخصی بدهی چه کسی موش است، چه کسی آدم.
«تااون» در هر صحنهای با وامگرفتن از آثار کلاسیک، تلاش میکند تماشاگر را با سیرِ مفهومِ «ترس» و «دانستن» در تاریخ آشنا کند. مثلا زمانی که موشکین و موشیکا سعی میکنند تا موشهای دیگری را به جمع خود راه بدهند و از دنیای بهتری سخن بگویند، آثاری که از آنها در این صحنه نام برده میشود، هرکدام بارِ معناییِ خاصی با خود در تاریخ حمل میکنند، هرچند نمایش هرگز از نامبردنِ آثاری که وامدار آن است سخن نمیگوید: از «ماهیسیاه کوچولو»، «جاناتان مرغ دریایی» و «مزرعه حیوانات» گرفته تا حتی آثاری که ارتباط معناییِ نزدیکی با متن دارند، مثلِ «1984»، «ظلمت در نیمروز» و «کوری» یا آثار سیاسی دیگری که هر کدام بدیلی برای «تااون» هستند. در ادامه همین صحنه است که ما تصویری از اعترافگیریهایی را شاهد هستیم که برای همه ما آشنا است. اما چیزی که میبینم تصویرِ کمیکی است از رویِ دیگرِ «ترس»؛ و از همین «ترس» به صحنه بعدی میرویم تا در فضایی رویاگونه از نور و روشنایی، موشکین به «آنجا» که «دانستن» است برود و «موشیکا» در «اینجا» بماند تا با چشمهای بازِ بیدار، ببیند، بخواند، بیاندیشید، نترسد.
اما این پایانِ خوشِ «تااون» نیست. نمایش هرچند با تصویری از عصر روشنگری آغاز میشود، اما به پیش از خود برمیگردد: به «بودن یا نبودن» در تراژدی «هملت»؛ و توامان با تصویرِ ضحاکِ ماردوش واردِ عصرِ تاریکِ دیگری میشود: جاییکه مارها «مغز» میخورند تا «ترس» را جای «دانستن» حاکم کنند.
انتهای پیام/